{بچهی کهنخون، تو متعلق به ما هستی. به حرکت ما ملحق شو، به شکار یپیوند. بیا تا بتازیم، تا بینهایت، تا مرز…
{ تو بازتاب ستارهها روی دریاچه رو با آسمون شب اشتباه گرفتی.} ویلگهفورتز روگهوینی این جمله، تکه کلام ویلگهفورتز در سری رمانهای…
{ افسانههایی که ارواح خوب و پیشگوها، آرزوها رو برآورده میکنن هیچ منطقی ندارن. این داستانها رو آدمهای ابلهی از خودشون میسازن…
{ بدی، بدیه؛ کمتر، بیشتر و میانه نداره. همش یه چیزه. من یه پرهیزگار و گوشهگیر نیستم که همه زندگیم فقط کارهای…
{ طبیعت هیچ درکی از مفهوم فلسفه نداره، چیزی که ما اسمش رو فلسفه گذاشتیم، یه تلاش مضحک و اسفناک برای درک…
اینکه آن دختر آن حرکات را از کجا یاد گرفته بود همچنان جای بحث دارد. آن دختر روشهایی برای مبارزه بلد بود…
فریادی که مرد زد، تمام زیرزمین را لرزاند. اما این فریاد بیشتر از دو ثانیه طول نکشید چراکه سریع دهانش بسته شد.…
{ ما به خاطر ترس و انتقام نمیکشیم. ما میکشیم تا زندگیها را نجات بدیم.} گرالت به سیری این دیالوگ گرالت، یک…
سیری به نیولن:{ من دیدم که انسانها شهرم رو نابود کردن. همهچیز رو به آتیش کشیدن. اونها خانوادهام رو ازم گرفتن... تو…
از نظر بسیاری، داستانهای افسانهای، دروغی بیش نیستند. در نظر این افراد، در این داستانها موضوعاتی بیان میشود که هیچ ارتباطی با…
هیچکس دقیقا نمیداند که جادوگر از او چه میخواست. شایعههای بسیاری وجود دارد اما احتمال بر این است که او قصد داشت…
پیرمرد قبل از دیدار با دختر، همیشه او را یک دختر وحشتناک تصور میکرد. دختری باجذبه و باابهت که هیچکس توانایی زل…
خونآشام به ویچر گفت:{ همهی ما باید از غسل آتش عبور کنیم. غسل آتش درسته که میسوزونه اما پاککننده هم هست و…
قانون غافلگیری، قانونی است در دنیای "ویچر" که اهمیت بسیاری در میان مردم دارد.این قانون به این صورت است که اگر یک…
داستان ویچر گرالت وارد مسافرخانهای میشود تا آنجا کمی استراحت کند که چند مرد که نسبت به ویچرها و اهالی ریویا نفرت…