admin 1404 تیر 21 روانشناسی تحلیلی

۴ کارکرد روانشناختی یونگ؛ شیوه‌ی درک جهان

Blog image

چرا باید نظریه کارکردهای روانشناختی یونگ را بدانیم؟

انسان‌ها چگونه جهان را درک می‌کنند؟ دلیل اینکه انسان‌ها درک‌های متفاوتی از وقایع مشابه دارند چیست؟ اینها سوالاتی هستند که با مطرح کردن نظریه کارکردهای روانشناختی “کارل یونگ”، روانشناس سوئیسی و پایه‌گذار “روانشناسی تحلیلی“، به آنها پاسخ خواهیم داد.

در ادامه‌، ۴ کارکرد روانشناختی یونگ را مطرح کرده و به زبان ساده و مفصل آنها را باز خواهیم کرد. با درک این نظریه، شما به دیدگاه بسیار عمیق‌تری از شخصیت خودتان و اطرافیانتان دست خواهید یافت. شما خواهید فهمید که اساساً چگونه دنیا را درک می‌کنید و این درک چگونه بر زندگی شما تاثیر می‌گذارد. تا پایان مقاله با ما همراه باشید.

برای مطالعه‌ی “کامل‌ترین زندگینامه یونگ” کلیک کنید.

فایل pdf مقاله: jung-psychological-function

 

نظریه کارکردهای روانشناختی چیست و چرا اهمیت دارد؟

کارل یونگ در مسیر درک روان انسان، به دنبال تفاوت‌ها میان افراد بود. همانطور که در مقاله‌ی مرتبط با نظریه “درونگرایی و برونگرایی یونگ” توضیح دادیم، یکی از این تفاوت‌ها در درونگرایی و برونگرایی افراد است.

یونگ توضیح داد که درونگرایی و برونگرایی جهت‌هایی هستند که “انرژی روانی” فرد به آنها هدایت می‌شود. در ادامه، یونگ تفاوت‌های دیگری را میان انسان‌ها تشخیص داد و آن، شیوه‌های متفاوت برای درک دنیا بود.

۴ کارکرد روانشناختی در دیدگاه کارل یونگ

۴ کارکرد روانشناختی در دیدگاه کارل یونگ

او این تفاوت‌ها را کارکردهای روانشناختی نامید. این کارکردها به روش‌های متفاوت و متضاد درک کردن دنیای واقعی بیرون و دنیای ذهنی درون ما اشاره دارند. او مطرح کرد که ما انسان‌ها شبیه به هم دنیا را درک نمی‌کنیم و از کارکردهای روانشناختی متفاوت و حتی متضادی استفاده می‌کنیم.

یونگ ۴ کارکرد روان را مطرح کرد: “حس کردن”، “شهود”، “تفکر” و “احساس”. یونگ سپس این کارکردها را طبقه‌بندی کرد و آنها را در دو طبقه جای داد: کارکردهای “ادراکی” و کارکردهای “قضاوتی”.

کارکردهای ادراکی که به آنها کارکردهای “غیرعقلانی” نیز می‌گوییم، شامل حس کردن و شهود هستند که که اطلاعات را گردآوری می‌کنند هرچند که آنها را ارزیابی نمی‌کنند.

تصویری از یک زن در طبیعت که درحال مشاهده آن است

طبق دیدگاه یونگ، افراد راه‌های متفاوتی برای درک جهان دارند

تحلیل و ارزیابی اطلاعات کار کارکردهای قضاوتی است که به آنها کارکردهای “عقلانی” نیز می‌گوییم. در ادامه مفصل و با ذکر مثال هرکدام از این طبقه‌بندی‌ها و کارکردهایشان را توضیح می‌دهیم.

ابتدا به شیوه‌های متضاد برای دریافت اطلاعات می‌پردازیم یعنی کارکردهای غیرعقلانی:

 

کارکردهای غیرعقلانی (ادراکی)

ما در طول روز با انبوهی از اطلاعات و محرک‌های گوناگون مواجه می‌شویم. حتی اگر ما با اطلاعات مشابهی نیز مواجه شویم، ممکن است به شیوه‌های متفاوتی آنها را دریافت کنیم. کارکردهای غیرعقلانی، وظیفه‌شان دریافت این اطلاعات است.

تصویری نمادین از شهود در نظریه یونگ

تصویری نمادین از شهود در نظریه یونگ

ما انسان‌ها به دو شیوه‌ی متضاد ممکن است این اطلاعات را دریافت کنیم:

حس کردن

حس کردن یعنی ما به وسیله‌ی حواس پنجگانه با دنیا ارتباط برقرار کرده و بدین شکل اطلاعات را دریافت کنیم. اگر در فردی حس کردن گرایش غالب برای جمع‌آوری اطلاعات باشد، او به جزئیات عینی، واقعیت‌های ملموس و وضعیت فعلی توجه نشان می‌دهد.

یونگ می‌گوید: ((حس کردن می‌گوید چیزی وجود دارد)) یعنی این کارکرد به تایید وجود محرک‌های بیرونی می‌پردازد. به زبان ساده، وقتی از حس کردن برای دریافت اطلاعات استفاده می‌کنیم، به جزئیات بیرونی توجه کرده و آنها را به کمک حواس پنجگانه، مانند دیدن و شنیدن، دریافت می‌کنیم.

برای مثال اگر شما در یک مهمانی باشید و گرایش مسلطتان برای دریافت اطلاعات حس کردن باشد، به صدای موسیقی، رقص نور، آدم‌ها و جزئیات محیط دقت می‌کنید.

تصویری از یک مرد در مهمانی

یک فرد حسی، از حواس پنجگانه برای دریافت اطلاعات استفاده می‌کند

در یک جمله می‌توان گفت حس کردن محرک‌های بیرونی را دریافت می‌کند و آنها را به صورت ادراک در آگاهی ما منعکس می‌سازد. اما حس کردن تنها راه ما برای دریافت اطلاعات نیست و راه دیگری نیز وجود دارد:

شهود

بگذارید شهود را با یک مثال نشان بدهیم. قطعا تا به حال برایتان پیش آمده است که با فردی ملاقات کرده‌ و در همان دیدار اول، حس بدی به او پیدا کرده‌اید. نمی‌توانستید دلیلی برای این حس پیدا کنید اما از آن فرد خوشتان نمی‌آمد.

در این حالت شما از شهود خود برای دریافت اطلاعات استفاده کردید. اگر قرار بود از حس کردن استفاده کنید، به رنگ لباس‌ها، مدل مو، حالت چهره و نوع ایستادنش دقت می‌کردید اما با استفاده از شهود، یک احساس درونی در شما ایجاد می‌شود که دقیق نمی‌توانید علتش را توضیح دهید.

تصویری از یک زن که با مردی ملاقات کرده است

شهود می‌تواند باعث می‌شود شما بدون دلیل ملموسی نسبت به فردی منزجر شوید

شهود به درک الگوها، معانی پشت رویدادها و امکان‌های آینده مربوط است. برعکس فرد حسی که بر جزئیات ملموس و عینی در دنیای بیرون تمرکز می‌کند، فرد شهودی معمولاً بر احساس درونی یا چیزی که برخی آن را “حس ششم” می‌نامند تکیه می‌کند. او به جای اینکه بر جزئیات عینی تمرکز کند، به چشم‌انداز کلی و احتمالات می‌اندیشد.

حال شاید برایتان سوال پیش بیاید که چگونه آن احساس درونی به واسطه‌ی شهود ایجاد می‌شود؟ آیا این به دلیل تبادل انرژی است؟ آیا به دلیل درک روح طرف مقابل به شیوه‌ای متافیزیکی است؟ یونگ اینطور فکر نمی‌کند.

طبق استدلال یونگ، شهود بر پایه‌ی ناخودآگاه است و شما برای مثال وقتی فردی را ملاقات کردید و از او خوشتان نیامد، ناخودآگاه او را ارزیابی کرده و به چیزهایی در او دقت کردید که باعث شده آن احساس بد در شما ایجاد شود هرچند که این رویداد کاملاً ناخودآگاه است و شما صرفاً خروجی این ارزیابی را متوجه شدید.

ممکن است ناخودآگاه متوجه برق خاصی در چشمان طرف شده باشید یا “زبان بدنش” میل به فریبکاری او را لو داده باشد و شما با استفاده از مهارت ذاتی‌تان برای تفسیر زبان بدن او، این را به صورت ناهشیار فهمیده باشید. البته ممکن است صرفاً او ناخودآگاه شما را یاد کسی انداخته باشد که از او در گذشته آسیب دیده‌اید.

تصویری نمادین از دنیای ناخودآگاه در نظریات یونگ

تصویری نمادین از دنیای ناخودآگاه در نظریات یونگ

اینجا سوالی که پیش می‌آید این است که مگر ارزیابی برای کارکردهای عقلانی نبود پس چرا در شهود که یک کارکرد غیرعقلانی است ما ارزیابی داریم؟

پاسخ در این است که ارزیابی شهود به شکل ناخودآگاه است و به شکل یک پیش‌فرض عمل می‌کند. شما مثلاً می‌گویید: ((من از فلانی خوشم نمی‌آید)) و این صرفاً یک حس درونی است. اما اینکه شما چه ارزیابی یا قضاوت نهایی‌‌ای درباره‌ی آن فرد کنید یا تصمیم بگیرید چه رفتاری با او داشته باشید، مرتبط با کارکردهای عقلانی است که در ادامه آنها را توضیح خواهیم داد.

اگر بخواهیم از کارکردهای غیرعقلانی یک جمع‌بندی داشته باشیم، گفتیم که ما انسان‌ها به دو شیوه‌ی متضاد ممکن است اطلاعات را دریافت کنیم: حس کردن و شهود. یکی از این دو در ما مسلط است.

افرادی که حس کردن در آنها غالب است، اغلب به جزئیات و واقعیات ملموس و عینی توجه می‌کنند اما افرادی که شهود در آنها مسلط است، به ارزیابی‌هایی تکیه می‌کنند که بر پایه‌ی مشاهده‌ی مستقیم نیست بلکه نتیجه‌ی ارزیابی ناخودآگاه است و مثلاً حس می‌کنند که از فلان فرد یا فلان ایده حس خوبی می‌گیرند یا نه و خودشان دلیل این حس را نمی‌دانند.

حس کردن و شهود دو شیوه‌ی متضاد درک محرک‌ها هستند

حس کردن و شهود دو شیوه‌ی متضاد درک محرک‌ها هستند

بعد از اینکه فرد، با هرکدام از این دو شیوه، اطلاعات را دریافت می‌کند، وقت آن است که آن اطلاعات را ارزیابی کند. این ارزیابی توسط کارکردهای عقلانی صورت می‌گیرد:

 

کارکردهای عقلانی (قضاوتی)

بعد از اینکه اطلاعات را دریافت کردیم، وقت آن است که آنها را ارزیابی و تحلیل کرده و به نتیجه‌گیری برسیم. همانطور که افراد در شیوه‌ی دریافت اطلاعات با هم فرق دارند، در نحوه‌ی پردازش آن اطلاعات نیز با یکدیگر تفاوت دارند و به دو شیوه اینکار را انجام می‌دهند:

تفکر

افرادی که تمایل دارند از کارکرد تفکر برای پردازش اطلاعات استفاده کنند، به شکل منطقی و دور از احساسات به مسائل نگاه می‌کنند. آنها، به این فکر می‌کنند که بر اساس منطق، چه چیزی درست است و چه چیزی نیست.

کارکرد تفکر بر تحلیل منطقی و علیت متمرکز است. این افراد سعی می‌کنند به روابط علت و معلولی مسائل دقت کرده و بر اساس اصول منطقی تصمیم بگیرند و به نتیجه برسند.

آنها معمولاً خونسرد و بی‌طرف هستند و می‌توانند فاصله‌ی احساسی‌شان با امور را حفظ کنند و از استدلال‌ها و شواهد روشن بهره می‌برند. برای مثال دانشمندان و مهندسان می‌توانند نمونه‌ای از این رویکرد باشند. آنها برای حل مسئله و رسیدن به نتیجه‌گیری، ابتدا تمام اطلاعات موجود را جمع‌آوری کرده و سپس با تحلیل منطقی، بهترین راه‌حل را انتخاب می‌کنند.

تصویری از یک مرد درحال تجزیه و تحلیل داده‌ها

افراد با کارکرد روانشناختی تفکر، بر اساس منطق داده‌ها را تحلیل‌ می‌کنند

فرض کنید یک فرد با کارکرد غالب متفکر، بخواهد وارد شغلی شود. او برای اینکه شغلی را انتخاب کند یا نه، با دقت به این می‌پردازد که آن شغل برایش چه سودی خواهد داشت و به آمار و ارقام، حقوق، جایگاه شغلی و مسائل منطقی می‌پردازد و تصمیم می‌گیرد که آیا انتخاب آن شغل منطقی است یا خیر.

به گفته‌ی یونگ، تفکر از نوع تصمیم‌گیری‌ای است که محتوای اندیشه را به یکدیگر متصل می‌کند. اما همه‌ی افراد اینگونه نیستند. همانطور که گفته شد، احساسات در تصمیم‌گیری این افراد نقش آنچنانی ندارند اما برای گروه دیگری، احساسات نقش کلیدی بازی می‌کنند. گرایش غالب آن دسته از افراد، احساس است:

احساس

کارکرد روانشناختی احساس بر ارزش‌گذاری و جنبه‌های عاطفی تمرکز دارد. همانطور که از اسمش پیداست، افرادی که این کارکرد در آنها غالب است، برای پردازش اطلاعات به ارزش‌های درونی و احساساتشان تکیه می‌کنند.

آنها تمایل دارند که محیط خود را با عواطف و ارزش‌های شخصی بسنجند. نوع ارزیابی این افراد برحسب دوست داشتن یا دوست نداشتن، خوشایندی یا ناخوشایندی و تحریک یا بی‌حوصلگی است.

آنها گرم، صمیمی و خلاق هستند و در هر مسئله بیشتر از اینکه به خروجی‌های منطقی فکر کنند، به این فکر می‌کنند که آن چیز برایشان چه معنا یا ارزش اخلاقی و احساسی‌ دارد و به احساساتشان نسبت به آن موضوع توجه می‌کنند.

تصویری از یک زن که در طبیعت مشغول لذت بردن از لحظه است

افراد احساسی، بر اساس احساسات و ارزش‌های درونی خود تصمیم می‌گیرند

برای مثال اگر یک فرد با کارکرد روانشناختی غالب احساس بخواهد شغلی را انتخاب کند، بیشتر از اینکه به مسائل منطقی و علت و معلولی فکر کند، به این فکر می‌کند که آن شغل برایش چه معنایی دارد و باعث چه احساسی در او می‌شود.

یونگ به وضوح می‌گوید که احساس نوعی قضاوت است که به چیزها ارزش می‌دهد.

اگر بخواهیم خلاصه بگوییم، تفکر و احساس هردو کارکردهای قضاوتی هستند که با منطق یا ارزش‌ها تصمیم می‌گیرند. تفکر بر اصل منطق و درستی یک چیز تکیه دارد اما احساس بر معنا و ارزش درونی.

این چهار کارکرد در تست MBTI مورد استفاده قرار گرفته‌اند و با استفاده از این تست، می‌توانید بفهمید کدامیک از این کارکردها در شما مسلط هستند و تیپ شخصیتی شما چیست که در مقاله‌ای دیگر مفصل به آن می‌پردازیم.

فردی در حال انجام تست

افراد با انجام تست MBTI، می‌توانند کارکردهای غالب خود را تشخیص دهند

اما حال که این کارکردها را شناختیم، ببینیم که در زندگی روزمره‌ی ما چه کارایی دارند و دارای چه اهمیتی هستند:

 

اهمیت کارکردهای روانشناختی یونگ در زندگی روزمره و روابط

در ابتدا، بگذارید یک نکته را شفاف‌سازی کنیم. درست است که ما می‌گوییم در نحوه‌ی دریافت اطلاعات و ارزیابی آنها ما همه یک گرایش غالب داریم اما این بدین معنا نیست که فقط از آن گرایش استفاده می‌کنیم و گرایش متضاد در ما وجود ندارد.

همانطور که همه‌ی ما در درونمان مقداری از برونگرایی و درونگرایی داریم، هم از حس کردن و هم از شهود برای دریافت اطلاعات استفاده می‌کنیم و همچنین برای تحلیل داده‌ها هم از تفکر استفاده می‌کنیم و هم احساس.

ما به طور مساوی از آنها استفاده نمی‌کنیم و برای مثال گرچه همه هم از شهود و هم حس کردن استفاده می‌کنیم اما برخی از ما بیشتر از شهود استفاده می‌کنیم و برخی بیشتر از حس کردن و روی یک طیف قرار داریم و اصلاً این ماجرا مطلق نیست. طبق نظر یونگ، کارکردهای غیرمسلط در ناهشیار پنهان می‌شوند.

تصویری از کارل یونگ، پایه‌گذار روانشناسی تحلیلی

تصویری از کارل یونگ، پایه‌گذار روانشناسی تحلیلی

مشخص است که کسی نمی‌تواند به صورت همزمان هم تحت سلطه‌ی تفکر باشد و هم احساس یا همزمان از حس کردن و شهود استفاده کند چون اینها اساساً متضاد هستند پس فقط یکی مسلط است هرچند که همه آنها را داریم.

حال شناخت این کارکردها چه سودی برای ما دارد؟

انتخاب بهترین مسیر شغلی

یکی از مهم‌ترین دلایلی که شناخت این کارکردها اهمیت دارد، این است که بتوانیم کارکرد غالب در خودمان را تشخیص بدهیم و شغلی را انتخاب کنیم که بیشترین سازگاری را با ما دارد.

هیچ‌یک از این کارکردها بر دیگری برتری ندارد و نباید اینطور فکر کنید که مثلا یک فرد با گرایش غالب تفکر چون منطقی‌تر فکر می‌کند پس نسبت به یک فردی که بیشتر بر احساس و ارزش‌های درونی تکیه می‌کند برتری دارد؛ به هیچ‌وجه اینطور نیست.

شما قرار نیست این کارکردهای غالب را در درون خودتان تغییر دهید بلکه قرار است مسیری را انتخاب کنید که با آنها بیشتری سازگاری را دارد. هر کارکردی در جای خودش بهترین اثرگذاری را دارد.

مثلاً اگر شما قرار است یک روان‌درمانگر شوید، باید کارکرد روانشناختی غالب در شما احساس باشد تا بتوانید همدلی لازم و توانایی ارتباط گرفتن با احساسات مراجع را در خودتان افزایش دهید.

تصویری از یک جلسه روان‌درمانی

یک روان‌درمانگر، باید کارکرد احساسی قوی‌ای داشته باشد

یا اگر قرار است یک حسابدار شوید که کارتان قرار است با اعداد و ارقام باشد، کارکرد مسلط باید تفکر باشد تا بتوانید داده‌ها را با دقت تحلیل کرده و تصمیم بگیرید هرچند این بدین معنا نیست که نباید کارکرد مخالف را داشته باشید.

از نظر یونگ، انسان کامل کسی است که بتواند قطب‌های متضاد روانش را در خود بپذیرد. اگر شما یک روان‌درمانگری باشید که نتوانید از بُعد تفکر خودتان استفاده کنید، آن بخشی از درمان که نیاز به تحلیل دارد را از دست می‌دهید یا اگر قرار است در بیزنس موفق باشید، باید علاوه بر توانایی تحلیل بتوانید از بُعد احساسی خودتان نیز بهره بگیرید تا بتوانید با اعضای تیمتان بهترین ارتباط را برقرار کنید.

پس شما باید گرایش غالب در وجودتان را تشخیص دهید و بر اساس آن شغل انتخاب کنید هرچند نباید از اهمیت گرایش غیرمسلط در درونتان نیز غافل شوید و این بسیار اهمیت دارد.

تصویری از رئیس یک شرکت درحال خوش‌گذرانی با کارکنانش

برای یک مدیر موفق، استفاده هم از تفکر لازم است و هم احساس

بهبود روابط میان‌فردی

شما اگر به تفاوت‌های افراد آگاه نباشید، در روابطتان نمی‌توانید آن همدلی لازم برای درک کردن دیگران را به دست بیاورید. اگر فردی باشید که بر تفکر تکیه می‌کند اما ندانید که همه مثل شما نیستند و این کاملاً طبیعی و حتی لازم است، آنگاه ممکن است کسانی که بر احساس تکیه می‌کنند را افرادی ضعیف بدانید.

اگر فردی باشید که از حس کردن برای دریافت اطلاعات از محیط استفاده می‌کند، ممکن است کسانی که از شهود استفاده می‌کنند را افرادی توهمی و بی‌دقت بدانید که اصلاً توجهی به محیط ندارند.

پس شما برای اینکه بتوانید اعضای خانواده، دوستان، همکاران و شریک عاطفی‌تان را بهتر درک کنید و روابط عمیق‌تری با آنها برقرار کنید، نیاز است که به تفاوت‌هایی که در این زمینه‌ها با شما دارند احترام بگذارید و بتوانید گاهی دنیا را از زاویه دید آنها نگاه کنید.

تصویری از یک زوج در کنار هم

درک نظریه کارکردهای روانشناختی، به بهبود روابط شخصی می‌انجامد

همچنین اگر مدیر هستید و قرار است افرادی را استخدام کنید، فهمیدن اینکه کدام گرایشات در افراد تیمتان غالب هستند بسیار در اینکه چه وظیفه‌ای به آنها محول کنید اهمیت دارد.

امروزه برای اینکار از تست‌هایی مثل MBTI استفاده می‌کنند و شما نیز باید در گرفتن تست و مشاهده‌ی این جنبه‌ها در افراد استاد شوید. اگر برای مثال فردی را استخدام کردید که بیشتر بر تفکر تکیه داشت تا احساس، باید به او وظایفی محول کنید که نیاز به تحلیل منطقی دارد و اگر او را در جای اشتباه بگذارید، مشخص است که بازدهی مورد نیاز را نخواهد داشت.

پس شناخت کارکردهای شناختی یونگ چه در مسیر شخصی و چه در روابط اجتماعی‌تان بسیار اهمیت دارد.

 

نتیجه‌گیری از کارکردهای روانشناختی یونگ

در این مقاله سعی کردیم که ۴ کارکرد روانشناختی در دیدگاه کارل یونگ را مفصل به شما توضیح دهیم. با شناخت این کارکردها می‌توانید خودتان را بهتر شناخته و انسان‌شناس توانمندتری شوید.

در مقاله‌ی بعدی، به انواع تیپ‌های شخصیتی بر اساس این کارکردها می‌پردازیم.

نظر شما چیست؟ کدام کارکردها در شما غالب هستند؟ در بخش نظرات ایده‌های خود را با ما به اشتراک بگذارید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *