داستان زندگی زیگموند فروید از کودکی تا مرگ

زندگینامه زیگموند فروید
در این مقاله قرار است با داستان زندگی زیگموند فروید از کودکی تا مرگ، آشنا شوید. او با پایهگذاری مکتب “روانکاوی”، تاثیر عمیقی بر روانشناسی و فلسفه گذاشت. کمتر کسی در تاریخ بشریت چنین تاثیر گستردهای داشته است.
خواهید دید که چگونه او تبدیل به فردی شد که بعد از تقریبا صد سال از مرگش، همچنان آثارش برای فهم انسان مهم بوده و برای درمان مشکلات روانی مؤثر هستند. در ادامهی مقاله همراه ما باشید.
فایل pdf مقاله: freud-life
تولد، کودکی و تحصیلات
فروید در ششم ماه مه سال ۱۸۵۶ در شهر “فریبرگ”، “موراوی” (اکنون “پریبور”، جمهوری چک) متولد شد.
خانوادهی او یهودیان نه چندان معتقدی بودند. نامی که برایش انتخاب کردند، “زیگیسموند” بود اما خودش وقتی بزرگ شد، به دلیل عدم اعتقادش به یهودیت، آن را به نام آلمانی زیگموند تغییر داد.
وقتی فروید به دنیا آمد، پدرش، “یاکوب فروید”، چهل سال داشت و مادرش بیست سال. مادر فروید زن سوم پدرش بود.
پدر فروید تاجر نسبتاً ناموفق پشم بود که وقتی ورشکسته شد، خانوادهاش را به شهر “لایپزیگ” کشور آلمان و بعداً، در سال ۱۸۶۰، وقتی فروید چهار ساله بود، به شهر “وین” کشور اتریش منتقل کرد.
از پدر فروید به عنوان مردی جدی و خودکامه یاد میشود که به دلیل اختلاف سنی بالا، فروید او را بیشتر مانند پدربزرگش میدید تا پدرش. فروید در کودکی نسبت به پدرش خشم داشت و در دو سالگی احساس میکرد که از پدرش مرد بالاتری است.

عکس کودکی فروید با پدرش
مادرش، “آمالیا فروید”، زن جذابی بود که عشق بسیاری نسبت به پسرش احساس میکرد و همیشه محافظ و پناه او بود. فروید دلبستگی و عشق شدیدی، حتی از نوع جنسی، نسبت به مادرش داشت.
بعدها فروید این میل و عشق با رنگ و بوی جنسی به مادر را “عقدهی ادیپ” نامید و باور داشت همهی پسرها این احساس را در سنی به مادرشان پیدا میکنند.
آمالیا باور داشت پسرش مرد بزرگی خواهد شد و این را مدام در گوش فروید میخواند. همین باعث شده بود که او در بزرگسالی فردی با اعتماد به نفس بالا باشد که آرزوی شدیدی برای موفقیت و شهرت داشت.

فروید در کودکی
فروید دربارهی عشقی که مادرش به او داشت اینطور مینویسد: ((مردی که محبوب بیچون و چرای مادرش بوده، در طول زندگی احساس یک فاتح را دارد، نوعی اطمینان از موفقیت که اغلب موجب موفقیت واقعی میشود)).
در خانوادهی فروید هشت فرزند وجود داشت که دوتای آنها برادران ناتنیاش بودند با فرزندان خودشان. فروید از تمام آنها بیزار بود و وقتی رقیبان تازهای برای محبت مادرش به دنیا آمدند، شروع به حسادتورزی به آنان کرد.
از همان کودکی مشخص بود که فروید هوش بسیار بالایی دارد و همین باعث شد والدینش برای پرورش آن، همه کاری کنند. برای مثال خواهرانش اجازه پیانو تمرین کردن نداشتند چراکه ممکن بود باعث ایجاد مزاحمت برای مطالعهی فروید شود.
به او اتاق شخصیای داده شده بود و حتی غذایش را آنجا میخورد تا وقت مطالعاتش تلف نشود. این اتاق تنها اتاقی در خانه بود که چراغ نفتی غنیمتی داشت و باقی افراد خانواده از شمع استفاده میکردند.

کودکی فروید
فروید نابغه، یکسال زودتر از معمول وارد دبیرستان شد و اغلب شاگرد اول بود. او زبانهای آلمانی و عبری را بلد بوده و وقتی وارد مدرسه شد، بر زبانهای لاتین، یونانی، فرانسوی و انگلیسی مسلط شد و ایتالیایی و اسپانیایی را خودش یاد گرفت. او در کودکی از مطالعهی آثار “شکسپیر” به زبان انگلیسی لذت میبرد.
در زمانی که فروید میخواست رشتهاش را برای دانشگاه انتخاب کند، یهودیان حق تحصیل در رشتههای کمی داشتند که پزشکی و حقوق شامل آنان بود.
فروید پزشکی را انتخاب کرد و دلیل این انتخابش این نبود که میخواست پزشک شود، بلکه رشته پزشکی را سکویی میدید که میتوانست او را به شهرتی که آرزو داشت برساند. فروید در تابستان ۱۸۷۳، در سن ۱۷ سالگی وارد دانشگاه وین شد.

دانشگاه وین
تحصیل فروید در دانشگاه ۹ سال به طول انجامید و دلیلش بورسیههای تحقیقیای بود که مدام دریافت کرده و به خاطر آنان ترمش را رها میکرد.
فروید در مورد نخاع شوکی ماهی و بیضههای مارماهی پژوهش فیزیولوژیکی انجام داد و با این کار خدمات بزرگی به این رشته کرد. در سال ۱۸۸۱ مدرک پزشکیاش را دریافت کرده و یک سال بعدش شروع به کار کردن در بیمارستان عمومی وین کرد.
ملاقات با بروئر
فروید و “ژوزف بروئر“، پزشک اتریشی، یکدیگر را در سال ۱۸۷۸-۱۸۷۷ در مؤسسهی فیزیولوژی دانشگاه وین ملاقات کردند.
بروئر از فروید ۱۴ سال بزرگتر بوده و یک پزشک یهودی جاافتاده بود. بروئر و فروید روی بیماری “هیستری” کار میکردند.

ژوزف بروئر
بیماری هیستری ریشهی طولانیای دارد و از کلمه یونانی “هیسترا” به معنی “رحم” آمده است. دلیل انتخاب این کلمه این بوده که یونانیان باستان باور داشتند که این بیماری مخصوص زنان بوده و به دلیل اختلالات در رحم آنها به وجود آمده است.
اولین بار “ژان مارتین شارکو” بود که گفت مردان هم میتوانند به هیستری مبتلا شوند. در ادامه بیشتر به شارکو و تاثیرش در زندگی فروید خواهیم پرداخت.
هیستری یک بیماری روان-تنی است. در این بیماری، فرد دچار علائم جسمانی و روانی میشود بدون آنکه ریشه فیزیولوژیکی داشته باشد.
در حقیقت ریشه هیستری روانی است. هیستری میتواند به علائمی مانند فلج شدن، نابینایی، ناشنوایی و تشنج منجر شود.
بروئر سعی میکرد بیمارانش که مبتلا به هیستری بودند را با استفاده از “هیپنوتیزم” درمان کند.

عکس دیگری از بروئر
در سال ۱۸۸۰، بروئر شروع به درمان مراجعی به نام “برتا پاپنهایم” کرد. بروئر نام مستعار “آنا اُ” را روی برتا گذاشت تا هویتش فاش نشود.
خانم آنا اُ مبتلا به هیستری بود با علائمی مانند توهم، فلجی و ضعف در بینایی. بروئر سعی میکرد با استفاده از هیپنوتیزم، او را به خاطراتی ببرد که منشأ این اختلال بودهاند.
بروئر مشاهده کرد که وقتی مراجعش خاطرات دردناک را در حالت هیپنوتیزم تجربه میکرد، علائمش بهبود مییافت. به این روش بروئر “تخلیه هیجانی” یا “پالایش” میگویند.
درمان آنا اُ تا دو سال ادامه داشت اما در سال ۱۸۸۲ آنا، که بسیار از لحاظ عاطفی به بروئر وابسته شده بود، دچار این هذیان شد که از بروئر باردار است و این چنان بروئر را، که متأهل بود، به وحشت انداخت که درمان را متوقف کرد.
بعد از این شرایط آنا تا مدتی در بیمارستان روانی بستری بود اما بعداً حالش بهتر شد و تبدیل به یک فمنیست بسیار موفق شد. آنا اُ نفرت عمیقی از مردان و جنبش روانکاوی داشت.

آنا اُ
آنا اُ هیچوقت بیمار فروید نبود بلکه فقط بیمار بروئر بود و این یک اشتباهی است که گاهاً برخی مرتکب میشوند.
فروید بعداً درمان آنا اُ توسط بروئر را نقطه شروع روانکاوی نامید و آن را کمک بزرگی به نظریهپردازی خودش معرفی کرد.
بیشتر بخوانید: “آیا روانکاوی علمی است؟ نقدی بر نظریه فروید”
نامزدی و ازدواج
در آپریل سال ۱۸۸۲، فروید اولین بار “مارتا برنایز” را هنگامی که رفته بود تا خواهرش آنا را در وین ملاقات کند، دید.
آن زمان مارتا بیست سال داشت و دوست خواهر فروید بود. فروید بسیار تحت تاثیر هوش و جذابیت مارتا قرار گرفت و سریع عاشق او شد.
در ماه ژوئن همان سال، فروید و مارتا مخفیانه نامزد کردند اما فروید از لحاظ مالی توانایی ازدواج را نداشت. در سال ۱۸۸۳، مارتا پدرش را از دست داد و پیش مادرش در یک شهر دیگر برگشت که باعث شد فروید و مارتا به مدت سه سال از هم جدا باشند.
این دو نامههای بسیاری با یکدیگر در دوران نامزدی رد و بدل کردند که نشاندهندهی عشق شدیدشان بود. چیزی که از مطالعهی این نامهها میشود فهمید، عشق تملکگرایانه همراه با حسادت فروید به مارتا است.

فروید و مارتا
زیگموند و مارتا در سپتامبر ۱۸۸۶ با یکدیگر ازدواج کردند. این ازدواج تا آخر عمر فروید ادامه داشت و آنها صاحب شش فرزند شدند. مارتا در زندگی مشترک، زنی حمایتکننده و آرام بود که همیشه هوای فروید را داشت و به او در تمام زندگیاش کمک کرد.
آزمایش کوکائین
فروید وقتی که مشغول تحصیل در دانشکدهی پزشکی بود، شروع به آزمایش کردن کوکائین کرد. در آن زمان کوکائین هنوز کامل شناخته نشده بود و نمیدانستند که میتواند اثر اعتیادآور داشته باشد.
فروید شیفتهی کوکائین بود و خودش آن را مصرف کرده و آن را به نزدیکان و دوستانش هم پیشنهاد میکرد. فروید این ماده را معجزهآسا میدید و باور داشت که میتوان بیماریهای زیادی را با آن مداوا کرد. همچنین کوکائین میتوانست برای فروید شهرت به ارمغان بیاورد.
در سال ۱۸۸۴ مقالهای را دربارهی تاثیرات مفید کوکائین منتشر کرد. این مقاله را بعدها به عنوان یکی از عوامل شیوع مصرف کوکائین در اروپا و ایالات متحده دانستند و از فروید به این دلیل به شدت انتقاد شد.
کوکائین نه تنها برای فروید شهرت نیاورد، بلکه باعث بدنامی او شد که بعدها سعی کرد تاریخچه خود با کوکائین را پاک کرده و تمام اشارات به آن را از زندگینامهی خود حذف کند. البته به نظر میرسد که خودش هم دچار اعتیاد به کوکائین شده بود و تا میانسالی به مصرف آن ادامه داد.
برخلاف فروید که کوکائین به اعتبارش آسیب زد، چشمپزشک وینی به نام “کارل کولر”، توانست از کوکائین برای بیحس کردن بیمارانش استفاده کند و روی آنها عمل چشم انجام دهد.
حتی پدر فروید، یاکوب، برای آب مروارید تحت درمان کارل کولر قرار گرفت. در حقیقت کارل توانست با استفاده از کوکائین به موفقیت و شهرتی که فروید میخواست، برسد و فروید از این ماجرا اصلا خوشحال نبود.

کارل کولر
برخی میگویند فروید به مراجعانش کوکائین میداده که کاملا غلط است. فروید تا سال ۱۸۹۶ از کوکائین برای تسکین درد میگرن خود استفاده میکرد اما نه آن را به مراجعانش میداد و نه در نظریهپردازیاش تاثیری داشت.
سفر به پاریس و ملاقات با شارکو
فروید با کمک بروئر توانست زیر نظر شارکو، بوریسهای در رشته مغز و اعصاب و روان بگیرد. در سال ۱۸۸۵ فروید به پاریس سفر کرد و به مدت چند ماه تحت آموزش شارکو بود. شارکو یک روانپزشک بسیار محترم و پیشگام در استفاده از هیپنوتیزم بود. شارکو میگفت که احتمالا مبنای روانرنجوری، تعارضات جنسی است.
از شارکو نقل شده است که در ارتباط با روانرنجوری میگفت: ((در چنین موردی، همیشه مسئلهی اندامهای تناسلی درگیر است، همیشه، همیشه، همیشه)).
شارکو باور داشت که هیستری ریشه در یک ترومای روانی دارد که فروید بعداً در نظریه خود آن را مبنای “ترومای سرکوبشده” قرار داد و گفت منشأ روانرنجوری است.

شارکو
فروید که خود بسیار فرد جدیای بود، شارکو را جدیترین فرد زندگیاش یاد کرد و این ویژگی او را تحسین میکرد. نظریات شارکو، مانند اینکه یک سری فرآیندهای ذهنی پنهان ممکن است تاثیرگذار در رفتار و علائم یک شخص باشد، بر شکل گرفتن مفهوم “ناهشیار” یا همان “ناخودآگاه” در ذهن فروید، تاثیر گذاشتند.
تکنیکهای هیپنوتیزم شارکو هم برای فروید بسیار جذاب بودند و بعداٌ خود فروید شروع به استفاده از هیپنوتیزم کرد.
فروید در سال ۱۸۸۶ از پاریس برگشت و کار بالینی خود را آغاز کرد.
همچنین بخوانید: طالع بینی ماه ها؛ حقیقت علمی یا خرافات؟
استفاده از هیپنوتیزم
شروع استفاده:
در سال ۱۸۸۹ فروید به شهر “نانسی” رفت تا هیپنوتیزم را تحت نظارت “هیپولیت برنهایم”، رقیب شارکو در هیپنوتیزم، فرا بگیرد و تسلط بیشتری در هیپنوتیزم پیدا کند.

هیپولیت برنهایم
از سال ۱۸۹۲ تا ۱۸۹۵، فروید با همکاری بروئر از هیپنوتیزم و “کاتارسیس”، یا همان تخلیه هیجانی، استفاده کرد تا بیماران با خاطرات تروماتیک و دردناک را درمان کند.
دور شدن از هیپنوتیزم:
بعد از مدتی کار با هیپنوتیزم، فروید متوجه اشکالات و محدودیتهای هیپنوتیزم شد و آن را رها کرد. از دلایلی که فروید هیپنوتیزم را رها کرد میشود اشاره کرد به: ۱-تمام افراد هیپنوتیزم نمیشوند. ۲-خاطراتی که افراد در حین هیپنوتیزم به یاد میآورند قابل اتکا نیستند و ممکن است اشتباه یا تحت تاثیر تلقین باشند. ۳-بیماران بعد از قطع درمان دوباره به حالات قبلی خود بر میگشتند.
در سال ۱۸۹۳ فروید از بیماران میخواست که بدون هیپنوتیزم، راجب هرچیزی صحبت کنند و متوجه شد که آنها به صورت طبیعی افکار ناخودآگاه خود را بیان میکردند.
در سال ۱۸۹۵، فروید و بروئر با یکدیگر کتابی تحت عنوان “مطالعاتی در باب هیستری” منتشر کردند. بروئر در بخش خود دربارهی درمان برتا پپنهایم یا همان آنا اُ صحبت کرد. علاوه بر آنا اُ درباره چهار زن دیگر با علائم هیستری صحبت شد که آنا اُ مشهورترین آنها بود.
در آن زمان برخی پزشکان منشأ هیستری را فیزولوژیکی میدانستند اما فروید و بروئر ادعا کردند که منشأ هیستری روانی است و نه جسمانی. در این کتاب بود که فروید جایگزینی برای هیپنوتیزم ارائه کرد و نامش را “تداعی آزاد” گذاشت.
این کتاب را اولین قدم فروید به سوی پایهگذاری روانکاوی میدانند.
اما ارتباط فروید و بروئر بین سالهای ۱۸۹۴ تا ۱۸۹۶، شروع به خراب شدن کرد. این دو در نظریات خود به اختلاف خوردند و نظرات متفاوتی دربارهی منشأ هیستری پیدا کردند. فروید تعارضات جنسی را مبنای هیستری میدانست درحالی که بروئر تجربیات دردناک روانی را، چه جنسی و چه غیرجنسی، عامل میدانست. بعد از مدتی اختلاف نظر این دو از یکدیگر جدا شدند.
آنا فروید
در ۳ دسامبر سال ۱۸۹۵، ششمین و آخرین فرزند فروید و مارتا در شهر وین به دنیا آمد. آنها نام این دختر را “آنا” گذاشتند. او بچهی ناخواسته و برنامهریزی نشدهای بود.
آنا در کودکی ناخشنود بوده و به خواهر بزرگترش، فرزند محبوب مادر، حسادت میکرد. خواهر و برادرانش به او توجهی نمیکردند و او در کودکی احساس میکرد که به حال خودش رها شده است.

آنا فروید
البته ارتباط فروید و دخترش آنا، بسیار نزدیک بود. او فرزند محبوب پدر بوده و از سن ۱۴ سالگی همراه پدرش در جلسات گروه روانکاوی شرکت میکرد. در آن جلسات او به تمام حرفها با دقت گوش میداد.
وقتی آنا ۲۲ ساله شد، فروید روانکاوی او را شروع کرد که به مدت چهارسال ادامه داشت. بعدها از فروید به شدت به خاطر روانکاوی دختر خودش انتقاد شد.
یکی از قوانینی که فروید برای روانکاوها وضع کرد، این بود که روانکاو و بیمار نباید هیچگونه ارتباط خارج از درمانی با یکدیگر داشته باشند. وقتی فروید شروع به روانکاوی آنا کرد، قانون خودش را شکست.

فروید و آنا در کنار هم
آنا بسیار به فروید وابسته بود و مراقبت و پیروری از پدرش را وظیفهی اصلی زندگیاش میدانست. آنا تنها فرزند فروید بود که راهش را ادامه داد و “روانشناسی خود” را پایهگذاری کرد.
او در گسترش “مکانیزمهای دفاعی” نقش کلیدیای داشت و با اینکار، خدمت بزرگی به روانکاوی کرد.
استفاده از تداعی آزاد
در روش درمانی فروید، تداعی آزاد کاملا جایگزین هیپنوتیزم شد. در این روش، فروید بیمار را روی مبلی در خانهاش میخواباند و خودش پشت سر او قرار میگرفت. برخی میگویند دلیل اینکار فروید، این بود که دوست نداشت مراجع به او زل بزند.
برخی هم این نظر را سادهلوحانه در نظر گرفته و دلیل دیگری میآورند. یک روانکاو باید موضع بیطرفانه و خنثیای در اتاق درمان داشته باشد و وقتی که بیمار بتواند او را ببیند، زبان بدن، حالات چهره و چشمانش احساساتش را لو میدهند و این برای فرآیند روانکاوی مضر است. در هرحال فروید ترجیح میداد دور از دید بنشیند.

اتاق روانکاوی فروید
سپس از بیمار میخواست هرچیزی که به ذهنش میآید را، مرتبط و غیرمرتبط، به زبان بیاورد و سعی کند هیچچیزی را سانسور نکند. فرد تشویق میشد که افکارش را هرچقدر هم شرمآور یا دردناک باشند با صدای بلند بیان کند.
فروید باور داشت با اینکار میتواند افکار و احساسات سرکوبشدهی مراجع را شناسایی کند.
روش شناسایی ناهشیار به این شکل بود که فروید با دقت به حرفهای بیمار گوش داده و به دنبال الگوها، لغزشهای زبانی، تضادها و تعارضات میگشت.
این فرآیند باعث یک تخلیه هیجانی شده و به بیمار کمک میکرد ریشههای اختلالات را شناسایی کرده و مسائل ناهشیار وارد هشیاری شوند. این روش یا روشهای مشابه آن، امروزه توسط رواندرمانگران بسیاری مورد استفاده قرار میگیرند.
مسئلهی دیگری که در حین تداعی آزاد رخ میدهد و فروید آن را بعد از مدتی کشف کرد، “مقاومت” نام دارد.
این به این معناست که بیمار به صورت ناخودآگاه یکسری مسائل را سانسور میکند و به زبان نمیآورد. فروید مقاومت را زمانی کشف کرد که دید در فرآیند روانکاوی فرد به موضوعی میرسد که دوست ندارد دربارهی آن صحبت کند.
فروید باور داشت دلیل اهمیت مقاومت در این است که نشان میدهد او به منبع مشکلات اصلی بیمار نزدیک شده است. دقیقا مانند دندانپزشکی که با ابزار فلزی روی دندانها میزند و وقتی فرد دردش بیاید، میفهمد مشکل کجاست.
بخشی از وظیفهی روانکاو این است که مقاومتها را در هم بشکند تا بیمار بتواند با تجربهی دردناک سرکوبشده مواجه شود.
همچنین ممکن است در فرآیند روانکاوی، پدیده “انتقال” رخ دهد. این پدیده برای فروید اهمیت زیادی داشت و به نظرش در درمان نقطهی کلیدیای بود.
پدیدهی انتقال هنگامی رخ میدهد که بیمار احساساتی که در روابط قبلی، برای مثال به والدین (خصوصا والد جنس مخالف) و معشوقههای قبلیاش داشته را به روانکاو پیدا میکند.
از نظر فروید در ماجرای بروئر و آنا اُ هم این انتقال رخ داد. فروید شناسایی و توصیف انتقال به بیمار را قدمی بزرگ در درمان میدانست و باور داشت اگر بروئر به این ماجرا در زمان درمان برتا آگاه بود، به جای قطع درمان آن را شناسایی و توصیف میکرد.
نظریهی سوء استفادهی جنسی در کودکی
فروید در سال ۱۸۹۶، بعد از سالها کار بالینی به این نتیجه رسید که علت اصلی تمام روانرنجوریها، تعارضات جنسی است. او مدعی بود که اکثر بیماران زنی که داشته است، تجربیات جنسی آسیبزایی در کودکی داشتهاند.
در حقیقت در اکثر داستانهایی که آنها از کودکی خود میگفتند، توسط یک مرد مسنتر فامیل، معمولاً پدر خودشان، مورد اغفال جنسی قرار گرفتهاند.
بعد از یکسال که فروید این نظریه را مطرح کرد، نظرش عوض شد. او به این نتیجه رسید که اغلب سوء استفادههای جنسیای که بیمارانش گزارش کرده بودند، در واقعیت اتفاق نیفتادهاند. فروید گفت که آنها خیالپردازیهای خود را مطرح کرده بودند.
البته نظر فروید در این ارتباط که منشأ روانرنجوریها سوء استفادههای جنسی در کودکی است تغییر نکرد چراکه این داستانهای خیالی برای بیمارانش واقعی بودند و اثراتشان فرقی با یک سوء استفادهی جنسی واقعی نداشتند.
یک قرن بعد از این ماجرا، روانکاوی که برای مدت کوتاهی سرپرست بایگانی فروید بود، ادعا کرد که فروید دروغ گفته است و بیماران او واقعاً در کودکی قربانی سوء استفادهی جنسی بودهاند.
فردی به نام “جفری ماسون” مدعی شد که فروید این تجربیات واقعی را خیالی نامید تا عقایدش را برای عموم خوشایند و پذیرفتنی کند. چراکه اگر واقعیت را میگفت، چه کسی باور میکرد که خیلی از پدرها و عموها از دختربچهها سوء استفادهی جنسی میکنند؟
البته شاگردان فروید بر این اساس که ماسون شواهد قانعکنندهای ارائه نداده است، حرفهایش را رد کردند.
البته باید فراموش نکنیم که فروید نگفت که تمام داستانهایی که بیمارانش گفتهاند خیالی هستند بلکه گفت قبول ندارد تمام آنها واقعی باشند. خود فروید گفته است: ((به سختی میتوان پذیرفت که اعمال منحرف علیه کودکان تا این اندازه عمومیت داشتند)).
البته امروزه میدانیم که سوء استفادههای جنسی از کودکان بسیار شایعتر از چیزی هستند که فروید فکر میکرد و احتمالش هست که واقعا مراجعانش درست میگفتند اما فروید آمادگی پذیرش این واقعیتهای دردناک را نداشته است.
ده سال پس از اینکه فروید نظرش را درباره اغفال کودکی تغییر داد و گفت اکثر آنها خیالی هستند، در نامهای به یکی از دوستانش اعتراف کرد که اینگونه تجربیات آسیبزا اغلب واقعی بودهاند.
چند سال بعدش به یکی دیگر از دوستانش گفت: ((من خودم چند مورد زِنا با محارم واقعی (از نوع بسیار شدید آن) را روانکاوی و درمان کردهام)).
در دههی ۱۹۳۰، یکی از شاگردان فروید به این نتیجه رسید که سوء استفادههای جنسی از کودک بیشتر از آنچه فروید مایل بود به صورت علنی مطرح کند، اتفاق افتاده بود و فروید سعی کرد از انتشار عقاید شاگردش جلوگیری کند.

جوانی فروید
همچنین برخی میگویند فروید به این دلیل نظریهی اغفال خود را تغییر داد که نتیجه گرفت اگر سوء استفادهی جنسی اینقدر گسترده بوده، در این صورت خیلی از پدران (از جمله شاید پدر خود او) مشکوک به اعمال منحرف علیه فرزندانشان محسوب خواهند شد.
زندگی جنسی فروید
شاید وقتی میگوییم فروید چقدر بر اهمیت مسائل جنسی تأکید کرده است، برخی تصور کنند که او فردی بسیار بیبند و بار و از لحاظ جنسی ماجراجو بوده است. این در حالی است که فروید تعارضات جنسی بسیاری را در طول زندگی تجربه کرده بود.
گفته شده که او در طول سالهای اولیهی خود، با اعضای جنس مخالف هیچ تماسی نداشت. او فردی خجالتی بود و از زنان میترسید.
فروید دیدی منفی نسبت به مسائل جنسی داشت. او سفارش میکرد که افراد فراتر از مقداری که برای ارضای غرائز به اصطلاح “حیوانی”شان نیاز دارند، نروند. او نوشته است که عمل جنسی خفتبار است زیرا ذهن و بدن را آلوده میکند.
ظاهراً او زندگی جنسی خود را در ۴۱ سالگی ترک کرد و برای یکی از دوستانش نوشت: ((برانگیختگی جنسی برای فردی مانند من، دیگر مفید نیست)).
او در طول زندگی زناشویی خود گاهی دچار ناتوانی جنسی میشد و ترجیح میداد از آمیزش جنسی پرهیز کند زیرا از روشهای کنترلکنندهی بارداری آن زمان بیزار بود.
فروید همسرش مارتا را مقصر اتمام زندگی جنسی خودش میدانست. دلیل اینکه او مارتا را سرزنش میکرد این بود که مارتا خیلی زود باردار شده و در مدت حاملگی اغلب بیمار میشد و از انجام هرگونه فعالیت جنسی به جز اعمال زاد و ولد خودداری میکرد. بنابراین ممکن است ناتوانی جنسی فروید به خاطر ترس از بارداری مجدد مارتا نیز بوده باشد.
تعارضات و ناکامیهای شخصی فروید در رابطه با مسائل جنسی، به شکل روانرنجوریها ظاهر شدند دقیقا همانطور که خودش در نظریههایش گفته بود.
او به انواع نشانههای بیماری جسمانی نیز مبتلا بود مانند سردردهای میگرنی، مشکلات ادرار، و اسپاسم رودهی بزرگ. او نگران مردن بود، نگران قلبش بود و مسافرت و فضاهای باز او را مضطرب میکردند.
فروید در خانه زندگی منضبط و خشکی داشت. قوانین سفت و سختی وضع کرده بود که عروسش اظهار داشت که اگر سر ساعت مقرر سر سفره نباشید، دیگر اجازه غذا خوردن نخواهید داشت.

عکسی از فروید هنگام مطالعه
با وجود تعارضهای شخصی فروید دربارهی مسائل جنسی (یا شاید به خاطر آنها) او مجذوب زنان زیبا بود. یکی از دوستانش میگفت: ((در بین دانشجویان فروید شمار زیادی زنان جذاب وجود داشتند که چندان تصادفی به نظر نمیرسید)).
بررسی این جنبههای زندگی فروید از این جهت اهمیت دارد که فروید بسیاری از نظریات خودش را بر اساس زندگی شخصی خودش مطرح کرده است.

خانوادهی فروید
برای همین اگر میخواهیم نظریههای فروید را عمیقاً درک کنیم، باید ببینیم در زندگی شخصیاش چه عواملی باعث ایجاد نظریههایش شدهاند.
همچنین بخوانید: ۳ دلیل که به نظریه خودتان نباید اعتماد کنید!
نامهنگاری با ویلهلم فلیس
“ویلهلم فلیس” یک پزشک آلمانی بود که در حوزه گوش و حلق و بینی کار میکرد. فلیس باورهای عجیبی داشت. او باور داشت که شکل و اندازه بینی هر فرد تاثیر مستقیم بر اندامهای جنسیاش دارد و اختلال در عملکرد بینی میتواند منجر به مشکلات جنسی و روانی شود.
او میگفت برای رفع این مشکلات باید بینی مورد جراحی قرار بگیرد. او همچنین باور داشت که مبنای تمام روابط انسانی و حتی مشکلات روانی، جنسی است.

ویلهلم فلیس
فروید و فلیس از سال ۱۸۸۷ شروع به نامهنگاری کردند. فروید ایدههایش را برای فلیس شرح میداد و بسیار تحت تاثیر او قرار داشت. فلیس از همان سالها حامی ایدههای فروید بود و این ارتباط به زودی تبدیل به یک ارتباط حرفهای عمیق شد.
فروید از نظریات فلیس که بر اهمیت غریزه جنسی تاکید میکرد تاثیر گرفت و در نظریات خود لحاظ کرد.
اما این ارتباط از سال ۱۹۰۲ به سمت خراب شدن رفت چراکه فلیس بیشتر بر جنبهی زیستی آدمها تاکید داشت درحالی که فروید بیشتر بر جنبهی روانشناختی تکیه میکرد و این زمینهی اختلافات آنها شد. در نهایت فروید و فلیس در سال ۱۹۰۴ ارتباط خود را کامل قطع میکنند.
شروع خودکاوی
پدر فروید در سال ۱۸۹۶ در سن ۸۱ سالگی فوت کرد. مرگ پدر، تاثیرات زیادی روی فروید گذاشت و باعث ایجاد تعارضات روانی در او شد.
همچنین مشکلات جسمانی بسیاری را تجربه کرده و دوران سختی را سپری کرد. تمام اینها باعث شد که فروید رو به “خودکاوی” بیاورد. همچنین در این سال بود که برای اولین بار از کلمهی روانکاوی استفاده کرد.
فروید در این دوران شروع به بررسی و تحلیل رویاهای خودش کرد. او متوجه شده بود که در پشت ظاهر بیمعنا یا عجیب رویاهایش، افکار، هیجانات و خاطراتی نهفته هستند. او به تحلیل رویاهای خودش ادامه داد و به این نتیجه رسید که رویاها روشی برای ابراز ناهشیار هستند.
در حقیقت فروید باور داشت که ناهشیار ما بسیاری از اطلاعات را سانسور میکند تا نسبت به آنها آگاه نشویم اما تمایلات ناهشیار و ناخودآگاه ما که در طول روز یا زندگی ارضا نشدهاند، در خواب به شکل “نمادین” ارضا میشوند. رویاها امیال، ترسها و تعارضات سرکوبشده را به صورت نمادی نشان میدهند.
فروید در روش تحلیل رویای خود، دو جنبهی رویاها را مشخص کرد: “محتوای آشکار” که به رویدادهای واقعی در رویا اشاره دارد و “محتوای نهفته” که معنی پنهان نمادی رویدادهای رویاست.
این نقطه عطفی در زندگی فروید بود. یک اتفاق مهم دیگر در این دوران، کشف عقدهی ادیپ توسط فروید بود. فروید از طریق کاویدن رویاهایش، برای اولین بار فهمید که چقدر نسبت به پدرش احساس خشم و خصومت میکرد.
او تمایلات جنسی کودکی خود به مادرش را به یاد آورد. او همچنین یکی از اسطورههای یونان قدیم با نام “افسانه ادیپوس” نوشتهی “سوفوکل” را به این ماجرا ربط داد. در این داستان، ادیپوس بدون آنکه بفهمد پدر خودش را میکشد و با مادرش ازدواج میکند.

افسانهی ادیپوس
عقدهی ادیپ یعنی پسربچه نسبت به مادرش در یک سنی کشش جنسی پیدا میکند و پدرش را رقیب عاطفی خود میپندارد و آرزوی نابودیاش را دارد. فروید این مفهوم را بعداً در نظریهی رشد “روانی-جنسی” خود گسترش داد. همچنین در ادامه فروید این عقده را در دختربچهها با نام “عقدهی الکترا” شرح داد.
فروید به قدری به رویاها اهمیت میداد که آن را “شاهراه رسیدن به ناهشیار” تعریف کرد. در حقیقت برای فهم ناهشیار، بهترین راه تحلیل و تعبیر رویاها است. فروید یکبار گفته: ((مهمترین بیمار برای من، خودم بود)).
این سالهای سخت ادامه داشتند تا اینکه در سال ۱۹۰۰، فروید یکی از مهمترین کتابهایش را منتشر کرد.
کتاب تعبیر رویا
در ابتدای قرن بیستم در سال ۱۹۰۰، فروید شاهکار خودش را تحت عنوان “تعبیر رویا” منتشر کرد.
در این کتاب قطور، فروید دربارهی ارتباط رویاها و ناهشیار حرف میزند و مکانیزمهای رویا را مطرح کرده و برخی از رویاهای خودش را تعبیر میکند. از اینجا تعبیر رویا بخش جدانشدنی از نظریات و روانکاوی فروید شد.
جالب است که با وجود اعتقاد فروید به اینکه رویاها معمولاً امیال جنسی بچگانه را شامل میشوند، از بیش از ۴۰ رویای خودش که در کتاب شرح داده، فقط تعداد کمی محتوای جنسی دارند. موضوع غالب در رویاهای گزارش شدهی فروید، جاهطلبی است؛ خصوصیتی که داشتن آن را انکار میکرد.
همچنین فروید دیدگاه “توپوگرافی” خود از شخصیت را مطرح کرد. او ذهن انسان را به سه بخش “هشیار”، “نیمههشیار” و “ناهشیار” تقسیم کرد.
او گفت بیشتر روان ما را ناهشیار تشکیل داده است و هدف روانکاوی، کشف مفاهیم ناخودآگاه است. او روان انسان را به کوه یخی تشبیه کرد که نوک آن هشیاری ما و بخش اعظم آن که زیر آب مخفی است، ناهشیار را تشکیل داده است.
برای شناخت مفصل و باجزئیات سطوح شخصیت از نظر فروید، به مقالهی “۳ سطح شخصیت در دیدگاه فروید” مراجعه کنید.

روان انسان
این کتاب در سالهای اول انتشارش، بسیار کم فروخت. فروید از فروش کم کتاب در سالهای اولش راضی نبود و آن شهرتی که انتظار داشت به دست بیاورد را کسب نکرد.
یکی از کسانی که نسخهی اول این کتاب را گرفت و مطالعه کرد، دانشجوی جوان روانپزشکی، “کارل گوستاو یونگ” بود.
یونگ تعریف میکرد که استادان روانپزشکاش ایدههای فروید را مسخره میکردند و فروید هیچ اعتباری در روانپزشکی آن دوران نداشت. البته این کتاب برای یونگ و دیگر روانپزشکان جوان، منبع ایده و الهام بود.
یونگ به قدری تحت تاثیر این کتاب قرار گرفت که خلاصهای از آن تهیه کرده و بین روانپزشکان پخش کرد.
در سال ۱۹۰۱، فروید کتاب “آسیبشناسی روانی روزمره” را منتشر کرد. در این کتاب “لغزش فرویدی” مطرح شد که به خطاهای زبانی و رفتارهای تصادفی اشاره داشت.
فروید باور داشت که اینطور لغزشها محتوای ناهشیار فرد را آشکار میکنند و اشکالات کوچک در کلام، نوشته یا رفتار نشاندهندهی تعارضات و تمایلات سرکوبشده است.
این کتاب باعث شد که تعداد دنبالکنندگان کار فروید بیشتر شود.
در سال ۱۹۰۲، فروید عنوان “دانشیار” را در دانشگاه وین کسب کرد. دانشیار یک مرتبه از استادی پایینتر است. اگرچه فروید کاملا توسط جامعهی پزشکی پذیرفته نشده بود اما این عنوان به افزایش اعتبارش کمک کرد.

فروید و مادرش
در همین سال بود که فروید یک گروه گفتوگو تشکیل داد که شامل افراد دنبالکنندهی روانکاوی بود که به “جامعهی چهارشنبه روانشناسی” هم معروف بودند.
این گروه هر هفته چهارشنبه در خانهی فروید جمع میشدند و به مباحثه میپرداختند. از جمله کسانی که در این گروه بودند، میشود به “آلفرد آدلر” و “ویلهلم اشتکر” اشاره کرد. این شروع جنبش روانکاوی بود که بعدها تبدیل به “جامعهی روانکاوی وین” شد.
میل جنسی در کودکان
در سال ۱۹۰۵، فروید “سه رساله در باب نظریه جنسی” را منتشر کرد. در این نوشتهی مهم، فروید نظریهی رشد روانی-جنسی خودش را شرح داد.
فروید ادعا کرد که کودکان از همان ابتدای تولد انرژی جنسی دارند که این انرژی در هر مرحله بر روی یک قسمت از بدن متمرکز است. او نام این انرژی جنسی را “لیبیدو” گذاشت.
او گفت که کودکان در ابتدا “مرحلهی دهانی” را تجربه میکنند که مرکز لذت جنسیشان دهان است.
در مرحلهی بعدی یعنی “مقعدی”، مرکز لذت در مقعد بچه است که این مرحله مصادف است با آموزش دستشویی رفتن به کودک.
“مرحلهی آلتی” که به آن “فالیک” نیز میگویند زمانی است که پسران و دختران متوجه تفاوت در آلت جنسیشان میشوند. در این مرحله عقدهی ادیپ و مفاهیمی مانند “اضطراب اختگی” در پسران و “رشک آلتی” در دختران مطرح میشوند.
این مراحل پرچالش، پنج سال ابتدایی زندگی را تشکیل میدهند که از نظر فروید تجربهی هر فرد از این مراحل، اساس شخصیت او است.
سپس کودک وارد دورهی نهفتگی میشود و تا چند سال از انرژی جنسی خبری نیست. مرحلهی آخر یعنی “مرحلهی تناسلی” همزمان با شروع بلوغ است. در این زمان فرد از لحاظ جنسی بالغ شده و میل جنسی کامل را تجربه میکند.
این نظریهی فروید بسیار جنجالی بود چون این باور اساسی که کودکان هیچ میل جنسیای ندارند و میل جنسی برای بزرگسالان است را زیر سوال برد.
برای مطالعهی تمام جزئیات و توضیحات این نظریه، به مقالهی “۴ مرحله رشد روانی-جنسی در نظریه فروید” مراجعه کنید.
یک نظریهی دیگری که فروید در این سال مطرح کرد، این بود که جوکها نیز مانند لغزشهای زبانی و رویا، محتوای ناهشیار را آشکار میکنند.
همچنین بخوانید: تکامل یا فرگشت؛ کدام ترجمه درست است؟
شاگردان مهم فروید
یونگ
یونگ پس از مطالعهی کتاب تعبیر رویا، بسیار شیفتهی آثار و کار فروید شده بود. در سال ۱۹۰۶، یونگ نامهای به فروید نوشت و علاقهاش به روانکاوی را ابراز کرد.
فروید هم از یونگ استقبال کرد و این دو در سال ۱۹۰۷، یکدیگر را در خانهی فروید ملاقات کردند. طبق منابع، مکالمهی این دو سیزده ساعت به طول انجامید!
ارتباط استاد-شاگردی بین فروید و یونگ ایجاد شد و فروید یونگ را جوان با استعدادی میدید و گفته بود که او را جانشین خود در روانکاوی میداند.

فروید (سمت چپ) و یونگ (راست)
این دو در سال ۱۹۰۹ به آمریکا سفر کردند تا فروید با سخنرانی در دانشگاه “کلارک”، روانکاوی را به مخاطبان آمریکایی خود معرفی کند. فروید و یونگ حین سفر در کشتی، با هم قرار گذاشتند تا رویاهای یکدیگر را تعبیر کنند.
آمده است که فروید رویای یونگ را کامل تعبیر کرد اما وقتی یونگ میخواست رویای فروید را تعبیر کند و مجبور بود چند سوال شخصی از او بپرسد، فروید قبول نکرد.
او گفت که ترجیح میدهد ارتباط استاد-شاگردی آنها حفظ شود. این مسئله بسیار یونگ را ناراحت کرد چراکه از نظرش استادش به جایگاهش بیشتر از شناخت خود و روانکاوی اهمیت میداد.
ارتباط فروید و یونگ به مرور زمان به مشکلاتی خورد. در سالهای ۱۹۱۲ و ۱۹۱۳، یونگ شروع کرد به مخالفت با فروید سر مسائل کلیدیای مانند تأکید فروید بر مسائل جنسی.
در نهایت یونگ با انتشار کتاب “روانشناسی ضمیر ناهشیار” در سال ۱۹۱۲، تیر آخر را به این ارتباط زد. فروید به هیچعنوان این کتاب را دوست نداشت و پایان ارتباطش با یونگ را اعلام کرد.
بعد از جدایی، یونگ از روانکاوی دور شد و “روانشناسی تحلیلی” را پایهگذاری کرد و تبدیل به یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین متفکران تاریخ شد.
آلفرد آدلر
فروید و آدلر ارتباط پیچیدهای با هم داشتند. در سال ۱۹۰۲ فروید از آدلر که یک پزشک یهودی بود دعوت کرد که به جامعه چهارشنبهی روانشناسی بپیوندد. آدلر از اولین اعضای این گروه و از حمایتکنندگان فروید بود.
در سال ۱۹۰۷ آدلر مقالهای در ارتباط با مفهوم “عقدهی حقارت” نوشت. آدلر توضیح داد که تمام انسانها به دلیل ضعیف بودن در دوران نوزادی و کودکی، دچار عقدهی حقارت هستند و با کسب قدرت و جایگاه، سعی در جبران این عقدهی بنیادین دارند.
فروید از این ایده استقبال کرد چراکه به اهمیت تاثیرات دوران کودکی اشاره میکرد. ارتباط این دو قویتر شده و فروید آدلر را از مهمترین افراد روانکاوی میدانست؛ طوریکه در سال ۱۹۱۰، او را رئیس انجمن روانکاوی وین کرد که سازمان روانکاوی اصلی فروید بود.

آلفرد آدلر
اما از سال ۱۹۱۱ بود که همهچیز شروع به تغییر کرد. آدلر ایدههای فروید را مانند تأکیدش بر غریزهی جنسی به عنوان سائق اصلی رفتار انسانی زیر سوال برد. آدلر باور داشت که عامل اصلیای که رفتار انسانها را هدایت میکند، میل به قدرت، جایگاه و تعلق اجتماعی است.
تا اینجا فهمیدهایم که فروید تحمل نمیکند کسی نظریه جنسی او را زیر سوال ببرد پس تنش بین این دو بالا گرفت. در همین سال هم آدلر از انجمن روانکاوی وین استعفا داده و از روانکاوی اخراج شد. آدلر پس از آن “روانشناسی فردی” را پایهگذاری کرد و مسیرش از فروید جدا شد. فروید هم منتقد ایدههای آدلر باقی ماند.
فروید هم یونگ و هم آدلر را خائن به روانکاوی میدانست و هیچوقت آنها را به خاطر زیر سوال بردن نظریاتش و ترک او نبخشید.
یکبار او در شام خانوادگی از بیوفایی پیروانش گله کرد. خالهاش به او گفت: ((“زیگی” مشکل تو این است که اصلا مردم را درک نمیکنی)).
سفر به آمریکا
در سال ۱۹۰۹، جامعهی روانشناسی آمریکا رسماً فروید را تأیید کرد. از او دعوت شد تا در دانشگاه کلارک سخنرانی کند و مدرک دکترای افتخاری بگیرد. اگرچه فروید از این افتخار خوشحال بود اما آمریکا را دوست نداشت. دلایل دلزدگی فروید از آمریکا را میتوان غیررسمی بودن آمریکاییها، غذای بد و کمبود توالتهای آن نام برد.
در ایالات متحده از نظام روانکاوی فروید به گرمی استقبال شد. فروید سخنرانی طولانیای کرد که در آن، دربارهی درمان آنا اُ توسط بروئر و مفاهیم روانکاوی صحبت کرد.

دانشگاه کلارک
دو سال بعد از دیدار او، پیروان آمریکایی، انجمن روانکاوی آمریکا و انجمن روانکاوی نیویورک را دایر کردند. ظرف چند سال بعد انجمنهای روانکاوی دیگری در شهرهای “بوستون”، “شیکاگو” و “واشنگتن دی. سی” تأسیس شدند. مقالات بسیاری در آمریکا از روانکاوی فروید منتشر شد.
وقتی فروید از آمریکا به وین برگشت، متوجه شد که سخنرانیاش در آمریکا، برایش شهرت زیادی آورده است. فروید به شهرتی که همیشه آرزویش را داشت رسید. روانکاوی یک جنبش بزرگ در روانشناسی شده بود و فروید رهبر این جنبش بزرگ بود.
در سالهای بعد از بازگشتش از آمریکا بود که ارتباطش با یونگ و آدلر از دست داد و تنهاتر از قبل شد اما به فعالیتش ادامه داد.
جنگ جهانی اول
در سال ۱۹۱۴، جنگ جهانی اول شروع شد. فروید یک میهنپرست بود و اخبار جنگ را از نزدیک دنبال میکرد. اما با پایان جنگ در سال ۱۹۱۸ و شکست امپراتوی آلمان، فروید دچار یک بحران شد.
او به کشتارهای عظیم این جنگ نگاه کرد و نتوانست بپذیرد اینهمه خشونت ناشی از سرکوب غریزهی جنسی باشد.

جنگ جهانی اول
اینجا بود که فروید مفهوم جدیدی تحت عنوان “غریزهی مرگ” یا همان “تاناتو” مطرح کرد.
نظریه جدید او میگفت که انسانها یک میلی به مردن و کشتن دارند و خشونتهای جنگ جهانی به این دلیل بود که غریزهی مرگ در انسانها بیدار شده بود. در حقیقت جنگ جهانی اول دید فروید را به سرشت و ماهیت انسان تیرهتر کرد.
بیشتر بخوانید: “نبرد ۲ غریزه مرگ و زندگی در دیدگاه فروید”
ساختار شخصیت
فروید به توسعهی نظریاتش ادامه داد. در سال ۱۹۲۳، فروید کتابی را منتشر کرد تحت عنوان “ایگو و اید” یا همان “خود و نهاد” که در آن ساختار شخصیت را شرح داد. این ساختار جدید شخصیت برای این مطرح شد تا فروید بتواند روان انسان را بهتر تبیین کند.
فروید در این کتاب نهاد، خود و فراخود را معرفی کرد. نهاد (اید) همان بخش غریزی انسان است که همه در آن مشترک هستیم و به دنبال ارضای سریع و بیقید و شرط نیازهاست. گرسنگی، تشنگی، غریزهی جنسی و… در نهاد ما قرار دارند.
خود (ایگو) بخش منطقی روان ما است که نهاد را مجبور میکند ارضای نیازهایش را به تعویق بیندازد. خود وظیفهی شناخت جهان واقعی و وفق خود با آن را دارد. فراخود (سوپرایگو) از ما میخواهد به اخلاقیات پایبند باشیم. فراخود همان صداهای درونیشدهی والدین و جامعه است که از ما میخواهد غرائز نهاد را سرکوب کرده و انسان کاملی باشیم.
ایگو باید میان میل بیمنطق نهاد به ارضا شدن و قضاوتهای بیرحمانهی فراخود میانجیگری کند. فروید با این ساختار شخصیت، به خوبی توانست تنشهای درون روان انسان را توضیح دهد. برای مطالعهی کامل این نظریهی فروید، مقالهی “۳ ساختار شخصیت در دیدگاه فروید؛ تاثیرشان بر شما” را مطالعه کنید.
درگیری این ۳ ساختار، باعث ایجاد احساس تنش و اضطراب در درون ما میشود. فروید اضطراب را به ۳ نوع تقسیم کرد که در مقالهی “۳ نوع اضطراب از نظر فروید؛ ریشه ترس ها” میتوانید دیدگاه او به اضطراب را درک کنید.
مشکلات جدی سلامتی
در طول دههی ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، فروید به اوج موفقیت کاری خود رسید اما در همان زمان سلامتی او به طرز جدیای رو به زوال رفت. او از سال ۱۹۲۳ تا زمان مرگش تحت ۳۳ عمل جراحی برای سرطان دهان قرار گرفت. لازم به ذکر است که فروید روزی بیست سیگار برگ میکشید!
قسمتهایی از سقف دهان و فک او برداشته شدند و همواره درد داشت و برای تسکین آن از مصرف دارو خودداری میکرد. او تحت درمانهای اشعهی ایکس و عقیمسازی (وازکتومی) نیز قرار گرفت زیرا برخی پزشکان تصور میکردند از پیشروی سرطان جلوگیری میکند.
جنگ جهانی دوم
نازیها که در سال ۱۹۳۳ در آلمان به قدرت رسیدند، شروع به سوزاندن کتابهای فروید و دیگر به اصطلاح دشمنان حکومت مانند “آلبرت انیشتین” و “ارنست همینگوی” کردند.
فروید در واکنش به این واقعه گفت: ((عجب پیشرفتی میکنیم. آنها در قرون وسطا مرا میسوزاندند، اکنون به سوزاندن کتابهایم رضایت میدهند)).
در سال ۱۹۳۸، نازیها اتریش را اشغال کردند ولی فروید با وجود اصرار دوستانش از ترک کردن وین خودداری کرد. چندبار دستههای نازی به خانهی او هجوم بردند. بعد از اینکه آنا، دختر فروید، دستگیر شد، فروید رضایت داد که اتریش را به مقصد لندن ترک کند.
با اینکه فروید یک فرد آتئیست و سکولار بود، اما از خانوادهی یهودی بود و همین برای دشمنی نازیها با او کفایت میکرد. چهار تن از خواهران فروید در اردوگاه کار اجباری نازیها جان سپردند.

جنگ جهانی دوم
قبل از فرار، فروید آخرین کتاب خود را با نام “موسی و یکتاپرستی” نوشت و بعد از فرارش به لندن آن را در سال ۱۹۳۹ منتشر کرد. در این کتاب فروید به شخصیت موسی پرداخت و ادعا کرد که موسی عبری نبود بلکه یک نجیبزادهی مصری بود که توحید را به بنی اسرائیل معرفی کرد.
او همچنین این ایده را به “آخناتن”، فرعون مصر که پرستش فقط یک خدا را ترویج داد، ربط داد. او همچنین عقدهی ادیپ را منشأ یهودیت معرفی کرد. او ادعا کرد که بنی اسرائیل موسی را کشتند که باعث ایجاد یک احساس گناه عمیق در آنها و ایجاد باورهای مذهبیشان در طول نسلها شد.
فروید همچنین دین را نتیجهی سرکوب احساس گناه و نیاز به یک پدرنماد معرفی کرد. این کتاب باعث خشم تمام یهودیان جهان شد.
بیشتر بخوانید: “ماهیت انسان از دیدگاه فروید؛ ذات تاریک بشر”
مرگ فروید
سلامتی فروید به نحو چشمگیری تحلیل یافته بود اما او از لحاظ عقلانی هوشیار ماند و تقریباً تا آخرین روز زندگی خود کار کرد. فروید در اواخر سپتامبر سال ۱۹۳۹، به پزشک خود “مکس شور” گفت: ((اکنون زندگی چیزی جز شکنجه نیست و دیگر معنایی ندارد)).
دکترش به او قول داد که اجازه نخواهد داد فروید بی جهت درد بکشد. او ظرف بیست چهار ساعت، طبق خواست خود فروید، سه تزریق مورفین تجویز کرد که هر مقدار بیشتر از اندازهی لازم برای تسکین درد بود. فروید در روز ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۹، در سن ۸۳ سالگی، از دنیا رفت. جنازه فروید سوزانده شد.
میراث زیگموند فروید
تاثیر فروید بر روانشناسی، فلسفه و فرهنگ مدرن حد و اندازه ندارد. او مسیر روانشناسی را برای همیشه تغییر داده و دید انسان به خودش و دنیا را برای همیشه عوض کرد. نظریات او مانند ناخودآگاه اکنون بین عموم هم یک مسئلهی بدیهی تلقی میشود که نشاندهندهی میزان تاثیر اوست.
در قرن بیستم فیلسوفان، روانشناسان و متفکران بسیاری به نقد سفت و سخت نظریات او پرداختند. برخی افراد، نظریات او را کامل رد کرده و برخی آن را اصلاح کردند. بعد از او روانکاوان بسیاری نظریاتش را گسترش دادند و میراثش را زنده نگه داشتند.
همچنین خانهای که فروید و دخترش آنا بعد از فرار به لندن در آن زندگی کردهاند، تبدیل به “موزهی فروید” شده و اکنون بسیاری از آن بازدید میکنند.

موزهی فروید
هماکنون نظریات فروید به تمام روانشناسان سرتاسر دنیا تدریس شده و بر اهمیت آن تاکید میشود. بسیاری از تکنیکهای فروید امروزه در اتاقهای درمان مورد استفاده قرار میگیرد و بسیاری از مفاهیمش، با وجود تمام انتقادات، همچنان مهم هستند.
چه طرفدار و چه مخالف او باشیم، نمیتوانیم انکار کنیم که فروید مهمترین شخص در تاریخ روانشناسی است و یکی از بزرگترین متفکرین تاریخ بشریت به شمار میآید. با مطالعهی نظریهها و آثار او، میتوانیم دید جدیدی نسبت به انسان پیدا کنیم و طرز تفکر ما برای همیشه تغییر کند.
نظر شما راجب داستان زندگی فروید و شخصیت او چیست؟ آیا با نظریات او موافقید؟ با گذاشتن کامنت، نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
منابع: کتاب “نظریههای شخصیت” از “دوان پی.شولتز” و “سیدنی الن شولتز”/ دورهی “میراث روانکاوی و فروید” از دکتر “محمدرضا سرگلزایی”/ کتاب “تاریخ روانشناسی نوین” از شولتز و شولتز و سایتهایی مانند The Freud Museum و… .
کلا از اخلاق فروید خوشم نمیاد. خیلی تعصب داشته یعنی هرکی باهاش مخالفت میکرده رو از روانکاوی پرت میکرده بیرون 😑 نمیدونم چرا خیلیا ازش خوششون میاد
بله درسته خیلیا هم به این نوع رفتارش و تعصبش نقد کردند. البته فروید قطعا مثل هر انسان دیگهای اخلاقهای خوبی داشته و مهمتر از اون، خدماتی که به بشریت کرده با روانکاوی رو نباید نادیده گرفت و بسیاری به هین دلیل ازش خوششون میاد.
ممنونم از نظرتون ❤️🙏🏻
خوب بود فقط نظریهها فروید خیلی مختصر توصیح داده شده بود و او اگه بیشتر توضیح میدادید بهتر بود
خیلی ممنونم از نظر و نقدتون. بله درسته موضوع مقاله بیشتر راجب زندگینامه فروید بود و به نظریهها مختصر اشاره شد اما نظریههای ذکر شده همه در مقالههای جدا مفصل توضیح داده شدن ❤️